جبرئيل حالش اصلا خوب نيست ... نمی دونم چه بلايی سرش اومده.ديروز بهم گفت: « خدا جون، خيلی حوصله م سر رفته، می ذاری برم پايين؟»، منم گفتم:« باشه برو.»نمی دونم اون جا کجا رفته و چه اتفاقی براش افتاده، اما فعلا که رسما قاطی کرده. عصری ديدم رفته رو چمنای جلوی بارگاه دراز کشيده. بهش گفتم:« جبرئيل چی کار داری می کنی؟»، سرشو بلند کرد، بعد ماغی کشيد و گفت:« من جبرئيل نيستم، من گاوِ جبرئيلم »!!!چی به خوردش داديد اون پايين؟
No comments:
Post a Comment